آزادی - یک
تعریفی که از آزادی و به طور واضحتر حد آزادی تا بحال چندین بار شنیده ام، این بوده:
"حد آزادی برای هر فرد تا آنجاست که مخل آزادی دیگران نشود"
نمی دانم شما هم این تعریف را شنیده اید یا نه و اگر شنیده اید چقدر روی آن تامل کرده اید؟
چند وقت پیش فکر می کردم که این تعریف این جمله کاملا متناقض است، حد آزادی فرد تا آنجاست که مخل آزادی دیگران نشود، یعنی تو باید از آزادیت هنگامی که مانع آزادی دیگران می شود صرف نظر کنی، ، از نگاه دیگر آزادی دیگران مانع آزادی تو می شود و این با اصل جمله در تناقض است.
این پارادوکسش را می توان به روشهای مختلفی حل کرد مثلا اینکه برای هر مثال از آزادی یک سطح تعریف کنیم، وجمله را اینطور بازنویسی کنیم، حد آزادی یک سطح تا آنجاست که مخل آزادی های سطح پایینتر دیگران نشود. ولی حالا مشکل این می شود که سطح های آزادی را با چه معیاری باید تعریف کرد.
این مهم نیست، نکته اینجاست که این حرف شروع بحثی بود که بین من و هادی در راه برگشت از مشهد شکل گرفت، شاخه های مختلفی پیدا کرد که همه اش جالب بود و گفتنی، یک شاخه اش رفت سمت رعایت حد رفتار فرهنگی در هر جامعه و اینکه مهم نیست این حد کجاست، چقدر جلوست یا عقب، بلکه تنها نکته مهم موضع مردمان آن جامعه است در مقابل این حد، یادم هست که مردم را بر طبق موضعشان نسبت به حدود فرهنگی جامعه شان به سه دسته تقسیم کردیم، آنها که دوست دارند از حدود فراتر روند، و آنها که خود را ملزم به رعایت حدود می دانند، و بالاخره آنهایی که دوست دارند از حد و مرزها فرار کنند مهم نیست به کدام جهت! که البته ظاهرا این دسته آخر راه به جایی نمی برند چه راه به سوی هدفی داشتن خود نوعی حد و مرز است.
یادم هست آخرهاش به نتیجه جالبی رسیدیم -البته از زبان هادی وچون هنوز در جو ای سی ام بودیم کمی ای سی امی شده! - اینکه در هر جمعی باید مینیمم حدهای همه افراد جمع رو گرفت و بر اساس اون رفتار کرد.
پسر خیلی خوبی است خیلی صادق است و کلا از همه تکلفات اجتماعی آزاد است. بیشتر باید بنویسم ازش.
"حد آزادی برای هر فرد تا آنجاست که مخل آزادی دیگران نشود"
نمی دانم شما هم این تعریف را شنیده اید یا نه و اگر شنیده اید چقدر روی آن تامل کرده اید؟
چند وقت پیش فکر می کردم که این تعریف این جمله کاملا متناقض است، حد آزادی فرد تا آنجاست که مخل آزادی دیگران نشود، یعنی تو باید از آزادیت هنگامی که مانع آزادی دیگران می شود صرف نظر کنی، ، از نگاه دیگر آزادی دیگران مانع آزادی تو می شود و این با اصل جمله در تناقض است.
این پارادوکسش را می توان به روشهای مختلفی حل کرد مثلا اینکه برای هر مثال از آزادی یک سطح تعریف کنیم، وجمله را اینطور بازنویسی کنیم، حد آزادی یک سطح تا آنجاست که مخل آزادی های سطح پایینتر دیگران نشود. ولی حالا مشکل این می شود که سطح های آزادی را با چه معیاری باید تعریف کرد.
این مهم نیست، نکته اینجاست که این حرف شروع بحثی بود که بین من و هادی در راه برگشت از مشهد شکل گرفت، شاخه های مختلفی پیدا کرد که همه اش جالب بود و گفتنی، یک شاخه اش رفت سمت رعایت حد رفتار فرهنگی در هر جامعه و اینکه مهم نیست این حد کجاست، چقدر جلوست یا عقب، بلکه تنها نکته مهم موضع مردمان آن جامعه است در مقابل این حد، یادم هست که مردم را بر طبق موضعشان نسبت به حدود فرهنگی جامعه شان به سه دسته تقسیم کردیم، آنها که دوست دارند از حدود فراتر روند، و آنها که خود را ملزم به رعایت حدود می دانند، و بالاخره آنهایی که دوست دارند از حد و مرزها فرار کنند مهم نیست به کدام جهت! که البته ظاهرا این دسته آخر راه به جایی نمی برند چه راه به سوی هدفی داشتن خود نوعی حد و مرز است.
یادم هست آخرهاش به نتیجه جالبی رسیدیم -البته از زبان هادی وچون هنوز در جو ای سی ام بودیم کمی ای سی امی شده! - اینکه در هر جمعی باید مینیمم حدهای همه افراد جمع رو گرفت و بر اساس اون رفتار کرد.
پسر خیلی خوبی است خیلی صادق است و کلا از همه تکلفات اجتماعی آزاد است. بیشتر باید بنویسم ازش.
2 Comments:
پسر خیلی خوبی است خیلی صادق است و کلا از همه تکلفات اجتماعی آزاد است.
equals to:
ترک است!!
من اون تعریفی که از آزادی نوشتی رو بطور کامل قبول نداشته و ندارم! اما هنوز نتونستم تعریف درستی از آزادی برای خودم متصور بشم
Post a Comment
<< Home