آری

آری، زندگی را بنگار، به نگاری، زندگی را بنما، به نمایی زندگی را بسرا، من سلام، تو سرود، بر سرود تو سلام بر سرود من درود

Tuesday, September 26, 2006

"باز هم آمدی رفتی! حتی سلامی یادم نمی آید، آه همین"

در درون همهمه ای،
سرش سر به فلک، سینه اش هم همه پیش،
پیش می راند،
راننده زمان،
بی ذره امان،

تا بیندیشی به همین لحظه که رفتست هدر
می برد از کفت این لحظه یکی لحظه دگر
همچو موجی که برآید ز پس موج به سر
و به جا نگذارد از ان هیچ اثر،


لحظات جذر و مدی دارد،
که تو آیی و روی
همچنین بر سر و دل گردابی،
که روی نایایی!

هیبتی چون دریا،
دارد این دور زمان
بی خیال از جور و ناجور مکان،
پیش می راند

شب
هی زمان، جان من، جان جهان،
پیش مران، بیش مران
لحظه ای صبر، درنگ
نفسی تازه نما
ساقیا باده و بنگ،
که زمان شب را مهمان است
خاطره آوردست از راه دراز،
که عجب شیرین است
یادآور حسی دیرین است
...

روز
جمع کن سفره ما را ساقی
نیک می دانم؛ نیست این باقی
روز شد، رویا رفت،
گرچه شب خوش بود
لیک می دانم، نیست این باقی
روز شد رویا رفت

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

az in tikkash khiely khosham omad !
هی زمان، جان من، جان جهان،
پیش مران، بیش مران

ye pishnahad ham daram , fekr mikonam age in bakhsho :

جمع کن سفره ما را ساقی
نیک می دانم؛ نیست این باقی

age injori benevisi , behtar va khosh ahang tar bashe !


جمع کن سفره ما را ساقی
نیک می دانم؛ این نیست باقی

hala ke mibinam , engar hamoni ke khdoet neveshty behtareh !!!

moafagh bashy !!!

Wednesday, September 27, 2006 12:33:00 AM  

Post a Comment

<< Home