آری

آری، زندگی را بنگار، به نگاری، زندگی را بنما، به نمایی زندگی را بسرا، من سلام، تو سرود، بر سرود تو سلام بر سرود من درود

Thursday, November 22, 2007

I am check checking these nights

هوای خوبی است، کوچه مان خیلی قشنگ شده است این روزها، صدای جوب سرشار در کنار و سطح کاملا پوشیده از برگهای رنگارنگ.

دوست داشتم "باغ من" را بخوانم، نصفه و نیمه هم خواندمش(چون درست و حسابی حفظش نیستم و می خواستم هنگام خواندنش چشمم به کوچه باشد)، یادم آمد قشنگ بود، هنوز هم زیباست. خدا بیامرزد صاحبش را.

انگاری آسمان دوستتر شده است با ما، فاصله اش هم کمتر، سردی و خیسی دستانش را حس میکنم. وای از ان وقتهایی که تیزی نگاهش -از دور- پیشانیم را سوزن می زد.

بیچاره رفتگرمان که باید این برگها را شب به شب جمع کند، که نمی کند، به من باشد دستور می دهم اصلا این برگها را پاک نکنند شاید هی رو هم آمد و به پنجره ما هم رسید، تازه فرض کن صبح که از در بیرون می روی تمام بدنت پوشیده از برگ باشد، لذت بخش است، من تضمین می دهم خفه نمی شوید.

علی هم این روزها دوست داشتنی تر شده است، گرچه شاید برگهای او هم دارد می ریزد.

مطمئنم سارکوزی نادان هیچ از این ها نمی فهمد.