آری

آری، زندگی را بنگار، به نگاری، زندگی را بنما، به نمایی زندگی را بسرا، من سلام، تو سرود، بر سرود تو سلام بر سرود من درود

Thursday, November 30, 2006

منطق

بعضی وقتها آدمها چی را به چی ترجیح نمی دهند بلکه فقط به چی ترجیح می دهند.
که خیلی دردناکه .

اما یک سوال, اگه به شما بگن یک گراف دارین که بی شمار راس داره و کوتاهترین مسیر از جایی که هستید را بخواهید به مقصد به دست آورید، از الگوریتمای کوتاهترین مسیر استفاده می کنید؟
می دانیم که حتما اینها جواب نمی دهند! و می دانیم فقط همینها می توانند مطمئنا به جواب برسند.

من اگر باشم هر بار شانسی-انتخابی!؟ به یکی از راسهای اطراف می روم . امید را دوست دارم که بعضی وقتها فقط توی فضاهای کلودی پیدامی شود.

یک سوال دیگه، آیا وضعیت ها را مارک می کنید که دوباره به آنها نروید؟
یا اصلن در همه موارد اینطور ترجیح می دهید؟

به اینکه متدهای احتمالی بهترند یا قطعی در جهان واقعی فکر کرده اید؟ خوب است قبلا این صفت رو در مورد جهان واقعی بررسی کنید.
و اینکه بعضی وقتها مدلسازیهای علم چقدر بچه گانه است


Sunday, November 26, 2006

ازین مسخره تر نمی شود!؟

من نبودنم صفر است یا منهای یک؟
یعنی نباشم جهان منهای یک می شود یا هیچ؟
جهان مجموعه مرجع است و اگر من نباشم همچنان مرجع می ماند، از این چه برداشتی می توان کرد؟
دارم تصورمی کنم اگر نباشم، چه اتفاقات و تغییراتی در جهان می افتد ولی جهانی که من در ان اینها را بررسی می کنم در ذهن من وجود دارد و با من از بین می رود که یعنی نمی شود تصور کرد؛ شاید هیچ است -این بهترین حالت است-
.
سامویل بکت چیزی گفت که نباید گفت من هم نمی گویم ولی به قول آن علی هاشمی که البته علی خودمان هم امشب گفت آدم بین پروانه بودنش و خودش می ماند.
...
نمی دانم مال کیه اما زندگی حبابيست بر سرابی که در خواب بيند مست خرابی؛ اصلن همین بود؟ اگر بود ربطش هم همین بود؟
جالب این است که اینجا کاملا گرم است و من سردم است، انگاری ترک می خورَدَم.
برعکسش را قبلن تجربه داشته ام که هیچ گاه هم ترمیم -مثل آن که مادرم اورده بود- نشد
...
خیلی شبیه شبهاست که خوابم می اید و از شدت بی خوابی خوابم نمی برد.
...
آن شب مسعود رایگان گفت هر چه بخواهی ان می شود مثالی هم اورد که خیلی دلنشین بود، اما نگفت که این ان همانست که می خواهی یا آنست که می خواهد. من هم نمی گویم.

نمی دانم این مسعود رایگان همسر تیموریان است یا استاد تئاتر سوئد یا همسر همسر سابق مدنی یا مسعود رایگان یا آنکه ان شب از خواستن می گفت یا که
...

دود غلیظ می شود، هوا گرم است، از وقتش می گذرد، آقا که می شوم، سایه که می شوید، هیچ که میشود،...
اینکه کلی معلول و به دنبال دست کم یک علت، هم کلی هیجان سرد دارد.
...


می دانی چیست؟
دیگر من هم نمی دانم.

Thursday, November 23, 2006

کمی انصاف

Wednesday, November 15, 2006

از پریروز اومده،
سرما؛ با سوز اومده،

شب رو به روز اورده،
آب چشا رو برده،

به دلم بد اورده،
سرم به درد اورده،

نکنه دلم یخ زده،
شکسته؛ بعد؛ شکسته بند نخ زده،

نکنه سرش وا بشه،
آب بشه، رسوا بشه،

هو هو هو سرما برو
دست از سر ما بردا برو

ها ها ها گرما بیا
بی اگر و اما بیا

...

کاشکی ابرا بره، آسمونم صاف بشه
دوباره باز گرم بشه، آفتاف بشه

گرمای من کجایی نگو که دیر میایی،
فال که زدم، گفته بهم آب بزنم به راهت،
باغو بدم مژده از بوی روی ماهت،

خورشید خانوم سر بالا کن،
چاره قندیل دل ما حالا کن،

دیر میشه ها فردا بشه،
فرداهه پس فردا میشه،

دیر میشه ها فردا بشه،
بند از دلم جدا میشه

باز بم میگه همه چی آسه آسه
هذیون دیگه بسه

جون خدا حرفام راسه راسه
س س سرده اتسه

Sunday, November 12, 2006

" چقدر کوچک است این دنیا "
کی ها این جمله رو به کار می بریم... بیشتر وقتی که کسی را می بینیم که انتظار دیدنش را با توجه به فاصله ایجاد شده نداشته ایم و شاید مواقع دیگر
من، ولی، از این جهت می گم که اتفاقات، رویدادها و مسایل بزرگ و کوچک که آدم وقتی فقط برای خودش می بیند -وفکر می کند که چقدر بزرگ و منحصربه فرد است، که چقدر از روی خوشبختی یا بدبختی فرد اوست، چه و چه های دیگر- بعد می فهمد که چقدر مکررا برای آدمهای مختلف در شرایط مختلف پیش می آید. البته شاید صفت کوچک به اندازه کافی رساننده نباشد! بیشتر از کوچکی منظور کم بودن و تکراری بودن مجموعه مرجع حالتهایی است که برای انسانها وجود دارد و جالبیش انجاست که هر فردی نمونه های خودش را کاملا منحصر به فرد و نادر فرض می کند.

تازگیها دوباره نا کاملی اطرافیان و مخصوصا خودم خیلی ازارم می دهد بلای بدیست که فکر می کنم با وجود اینکه خیلی مواقع منحصر به فرد فرض می شود، همه به نوعی درگیر آنند، البته خیلی ها شعورشان در این زمینه به حدی رسیده که تا حد خوبی بی تفاوتند نسبت به این موضوغ .(آیا مطمئنا این رفتاری شعورمندانه است؟) در هر صورت از ان جاهاست که خدا و یک وجود کامل مطرح می شود که البته نمی دانم حل مسئله است یا پاک کننده آن!

صفتی که زیاد تازگیها درگیرش شده ام و آزارم می دهد خودبزرگ بینی است! وقتی همه چیز خود را چندین برابر بزرگتر می بینند و خیلی موارد دیگر... به نظرم انسانهای خودبزرگ بین از انسانهای بیش مدعی! خیلی مضر تر هستند! کلی ترش می شود همان بحث تفکر و زبان که اشتباه کدام یک بیشتر مضر است که البته جای بحث فراوان دارد.
اشتباه؟!
ضرر؟!
هه.
انبان! مفاهیمم گاهی اوقات سوراخ می شوند، سوراخی به آن فراخی که هر ارزش و مفهومی را به راحتی می بلعد، گویی کل جهان ذهنم به سیاه چاله ای می افتد(البته بیشتر به چاله اش تا سیاهش) بیشتر از ان که پوچی باشد هیچی است! هیچ است! هیچ !
می دانی درمانش چیست؟
هیس! ساکت! خودم می دانم، همه می دانند اما همه چیز را که نباید گفت، پیش می آید. مثلا همین بابک انقدر گفت تصادف می کنی که کردم.


Wednesday, November 01, 2006

باز می پرسم زندگی این است؟!
شادی های کودکانه؟ عشقهای بچه گانه؟
آرزوهای محال و اشکها و درد دلهای شبانه؟
خنده های پوچ و بی رنگ و مستانه؟
....

که گر این نیست؛
کجایست آن؟، چون ست آن؟
خداوندا، الها،
به راهی کن مارا مشمول آن الطاف شاهانه


وگر این است؛
پس چرا در پی کسی، جایی، صدایی، آشنایی
این چنین بر گرد باغم من چو پروانه؟
....
باز روز است ، نوبتی دیگر، لباس نو کنم بر تن
به ساز نو شوم راهی، برای هر نوایش یکی از همان رقصهای عرف روزانه
ولی بازم همان پایان وهم آلود
که آیا زندگی این بود؟!

نی نی،
افسانه، افسانه،
هر چه هست، جز این نیست.
لیک آن چه هست این نیست.