آری

آری، زندگی را بنگار، به نگاری، زندگی را بنما، به نمایی زندگی را بسرا، من سلام، تو سرود، بر سرود تو سلام بر سرود من درود

Saturday, August 26, 2006

"دایره قسمت ما نقطه پرگاریم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی"

به علی:

رفته است سالی چند،
از من، از تو، از ما،
از سر دوستیمان، از سر تمرینها،
وز ژرفاش گر از من پرسی! پاسخم هست پهنی یک لبخند،

رفته است سالی چند،
نقطه اول سر چند تمرین بود،
پاسخش هم این بود،
دوست شویم،
دست دوستی دادیم، درس دوستی خوانیم،
امتحانک ها را هم،
با هم،
بارها پس دادیم.

چه جالب ترمی! استادش ما، درسش ما، شاگردش ما،
و چه زیبا اصلش را،
شب آزمونها فهمیدیم.

....

از شباهت گفتم،
بگذار از تضادش گویم...
باهوشی، شاید از پسش بر آیی:
این ترم پایانش حکم افتادن ماست، چون باید گذراند؟!

....

اینجا، اکنون، پنجم شهریور،
نقطه چندم تو بگو!
رفته است سالی چند، ماهی اند،

و از اینها نقطه، بی شماران خط گذرد.
یک خطش ما بودیم، هستیم می دانم،
سوالش اینجاست!
تا به کی خواهد بود ای خط جاری؟!
باز هم باهوشی!



بنشین به لبش، تا نگاهی به درازی
این خط اندازی.
شاید،
کرد تو را هم راضی،
این نیم یا پاره، این نیم کاره،

...

من امیدم به پرگار خداوندی است،
که برش گرداند،
به همانجا سر آن تمرینها،
سر آن مسیرها که با هم بودیم و پیاده پیمودیم،

....

وی دادار،
رویم با توست این بار، بگشایش پرگار،
به شعاع همه ی داراییت و به قطر همه ی ارزانیت،
دوباره بکش این دابره را،
قسمت می دهم من به بهار، پروردگار،
دگر سر سوزن خطایی نکنم که ازین دایره ی سرنوشت، تخطی نکنم،

....

راستی،
هیچ،
می دانی،

تا ابد می مانی،

امضا،
آری،
فانی.


:)

امروز متولد شد؛

علی.

Sunday, August 20, 2006

چشم، پس اجازه بده یه طلایه براش به همت پژمان بتراشم...